نگاهی به کتاب خانواده پاسکوآل دوآرته نوشته کامیلو خوسه سلا
رمان تلخ و سیاه خانوادهی پاسکوآل دوآرته حکایت دهقانی ساده، به نام پاسکوآل دوآرته، است که در انتظار حکم مرگ خویش سر میکند. روایت کتاب در قالب خاطراتی به قلم دوآرته است. او در خاطراتش زندگی جنایتبار خود را روایت کرده و کوشیده با نوشتن آنها آرامش خود را بازیابد. این خاطرات درواقع کشتارنگاری روحی است آکنده از ترس و نفرت و تحقیر شده. دوآرته در کودکی نیز همینگونه بوده است. او تمایلی غریب به خودویرانگری دارد، شرایط هم در سوق دادن او به این سمت تأثیرگذار است و درنهایت راه را برای تبدیل شدن او به یک قاتل میگشاید. بوی نافذ مرگ در سرتاسر کتاب پراکنده است. نویسندهی کتاب، کامیلو خوسه سلا، برندهی جایزهی نوبل ادبیات ۱۹۸۹ است. او در درندهخوترین رمانش از انسانی حرف میزند که دیوانگیهایش حد و مرز نمیشناسد.
دندان هاي تيز مادر نوك سينه چپ پسرش را مي كند، چاقو در گلوي مادر فرو مي رود و پسر از خوني كه طعم بره تازه مي دهد، حرف مي زند.
بي شك اين صحنه بارها و بارها از داستان مده آ وهم انگيزتر و دردناك تر است، «كاميلو خوسه سلا» در درنده خو ترين رمانش از انساني حرف مي زند كه ديوانگي هايش حد و مرز نمي شناسد. مردي كه همسر اولش معتقد است: «خون براي زندگي تو مثل كود شده...»
«پاسكوآل» فرزند اول خانواده درهم و ويراني است كه هر يك از والدين گرفتار روح خشن و بيمار خود هستند و فرزندانشان درست مانند علف هرز قد مي كشند. پاسكوآل چاره ديگري جز ارتكاب اين همه قتل هاي بي هدف ندارد. او بايد همين پاسكوآلي باشد كه حالااعتراف تكان دهنده اش دست و دل هر خواننده يي را مي لرزاند. «خوسه سلا» كه خاستگاه خانوادگي اش زمين تا آسمان با «پاسكوآلي» كه خلق كرده، متفاوت است، انگاري كه خودش هم از شخصيتي كه خلق كرده مي هراسد، شايد براي همين است كه به عنوان بخشي از داستان حربه يي براي تبري جستن از هرگونه آشنايي با قهرمان داستانش را پيش مي كشد. او در صفحات ابتدايي داستان دست هر نويسنده يي را از خلق اين صفحات خون آلود و پرنفرت پاك مي كند و جايگاه نويسنده را تا سرحد يك ويراستار ساده دست نوشته هاي اين جاني پايين مي آورد: «اوراقي را كه من به اينجا انتقال داده ام، در اواسط سال 1939 در داروخانه يي در آلمندرالخوا يافتم (همين جا بگويم كه خدا مي داند چه كسي آنها را آنجا گذاشته بود!) و از همان روز تاكنون درباره آنها انديشيده ام.»
«سلا» كه خود فرزند ارشد خانواده يي مرفه و مبادي آداب بود، به اين ترتيب احتمال هر آشنايي را با اين مرد رد مي كند. او درباره نحوه تربيت در كنار مادر انگليسي دماغ بالاو پدر اسپانيايي اهل مطالعه و نويسنده اش، مي گويد: «دوران كودكي ام چنان در خوشبختي گذشت كه بزرگ شدن را برايم مشكل مي كرد.»
اما راوي اين داستان در فضايي فرسنگ ها دورتر از اين حرف ها مي بالد. پدرش شبيه همه پدراني است كه استاد تربيت كردن فرزنداني تلخ با قلبي از سنگ و خالي از هر احساسي هستند. پدري كه به چشم پاسكوآل «گنده و قدبلند بود، مثل چنار... اما بعد از مدتي زنداني شدن، شوخ و شنگي اش را از دست داد. قدرت از سبيلش رفت... من احترام زيادي برايش قايل بودم، ولي ترسم بيشتر بود.»
اما تصويري كه او از مادرش ارائه مي دهد، شايد زشت ترين و تلخ ترين نگاهي است كه يك فرزند مي تواند به مادرش داشته باشد، مادري كه پاسكوآل از همان آغاز از قيافه زردنبو و ريقويش حرف مي زند. از بددهني هايش كه فقط خدا مي تواند ببخشد. همين تصوير يخي و عاري از حس مادر و فرزندي از همان ابتدا بوي خون مي دهد، پاسكوآل در نخستين صفحات دست نوشته هايش تكليفش را با خانواده اش روشن مي كند، اما هنوز خبري از نفرت نيست... تا وقتي كه برادر عليلش در خم روغن مي افتد و مي ميرد، تا وقتي كه نعش پدرش كه هاري قيافه اش را به هم ريخته از توي كمد بيرون مي افتد و مادرش مثل يك تكه سنگ مي شود و قهقهه هاي ديوانه وار سر مي دهد...
درست همين جاست كه كينه و نفرت در دل او رشد مي كند و تا انتهاي داستان وقتي كه او چاقو را در گلوي مادرش فرو مي برد، همراه اوست... درست پس از پاشيدن خون مادرش روي صورتش است كه مي تواند راحت نفس بكشد.
اما در ميان جنگ ها و دعواها، درست در لحظه يي كه مادرش پس از به دنيا آوردن دخترش«رساريو» به خاطر فريادهاي بي اندازه اش با قلاب كمربند كتك مي خورد، پاسكوآل براي نخستين بار طعم دوست داشتن را مي چشد. او خواهرش را دوست دارد، با به دنيا آمدن «رساريو» براي نخستين بار طعم محبت را مي چشد. خواهرش هميشه پشتيبان اوست، حتي زماني كه او براي كشتن «شازده» معشوق خواهرش و مردي كه به همسرش تعرض كرده مي رود، «رساريو» او را تنها نمي گذارد. پاسكوآل جز مادرش همه زن هاي زندگي اش را دوست دارد، از همان ابتدا خيال«لولا» را راحت مي كند كه حتي با وجود خيانت به او، كاري به كارش ندارد، هر چند كه «رساريو» آبروي خود و خانواده اش را به باد داده، اما از پاسكوآل نمي ترسد، او پيش از اينكه چاقو را در گلوي مادرش فرو كند، همسر دومش را عاشقانه مي بوسد و او را زيباتر از هميشه مي بيند.
رمان رئاليستي تلخ و سياه سلادر واقع حكايت دهقاني ساده است كه در انتظار حكم مرگ خويش سر مي كند. خوسه سلاداستانش را در روزگاري مي نويسد كه هنوز فضاي سياه جنگ درجامعه اسپانيا موج مي زند، اماهيچ از جنگ حرف نمي زند. سلادر ابتداي داستان هم مي گويد هدفش از انتشار اين دست نوشته ها نه براي پيروي بلكه براي پرهيز از آن است. نويسنده مي گويد: «نمونه يي كه در برابرش فقط مي توان گفت: «مي بينيد چه مي كند؟درست عكس همان كاري كه بايد بكند.»
انگار تنها هدف داستان اين است كه نداي وجدان راوي بخت برگشته را به گوش همه جهانيان رساند. از نگاه نويسنده (و حتي به فرض نه نويسنده بلكه همان يادداشت هايي كه از پاسكوآل در داروخانه شهرآلمندرالخوا جا مانده) سرنوشت پاسكوآل زنگ خطري است براي مردم مصيبت زده يي كه از جهالت وجود قاتلي كه خود قرباني فقر و عقب ماندگي بسترهاي اجتماعي شده، غافل مانده بودند. هر چند كه مقتولان اين داستان (شازده پاانداز و زيبا، مادرزشت و سنگدل پاسكوآل، سگ بيچاره، اسبي كه سبب سقط فرزند اول پاسكوآل مي شود و كشتن دون خسوس گونسالس دلاارباب روستا كه در خاطرات قاتل اشاره يي به چرايي و چگونگي انتقام نشده است) هر يك به دلايلي خشم شخصيت اصلي داستان را برانگيخته اند، اما در نهايت پيش از همه قربانيان اين خود پاسكوآل است كه حس همدردي خواننده را بر مي انگيزد. او بي هيچ عجز و لابه و ندامت محسوسي تنها خاطراتش را نقل مي كند. او در يادداشتي كه به همراه دست نوشته هايش براي تنها آدرسي كه از دوست يكي از مقتولانش داشت، مي فرستد، نوشته است كه مي خواهد از عذاب به همراه داشتن اين «داستان» رها شود. او مي خواهد به اين ترتيب خاطره اش ملعون تر از خودش نباشد. «پاسكوآل» يادداشت هايش را در تاريخ 15 فوريه 1973 براي «سينيور دوان خواكين باره را لويس» فرستاده است و يادداشت هايش را تقديم به ارباب ده كرده است: «انسان شريفي كه هنگامي كه نگارنده اين خاطرات كمر به قتلش بست، او را پاسكوآل كوچولو صدا زد و لبخند به لب داشت.»
دريافت كننده اين يادداشت هاي خونين، درست يك شب پيش از مرگش در تاريخ 11 ماه مه 1937 در وصيتنامه اش مي نويسد: «وصيت مي كنم كه بسته كاغذ هايي كه در كشوي ميز تحريرم يافت مي شود و با نخ قند بسته شده و با جوهر قرمز كلمات پاسكوآل دوآرته را بر خود دارد، بي باز شدن و بي هيچ ترديدي به آتش افكنده شود، زيرا ماهيتي نوميد كننده و خلاف عرف پسنديده دارد. اما اگر مشيت الهي چنين قرار گيرد و مقدر كند كه بسته فوق الذكر بي آنكه عمدي در كار باشد به مدت دست كم (18) ماه، از شعله هاي آتش در امان ماند، هر كس را كه آن را در اختيار گيرد موظف مي كنم آن را از نابودي در امان بدارد، به عنوان مايملك و مسووليت خود بپذيرد، بنا به ميل خود با آن رفتار كند، به شرط آنكه با خواست من مغاير نباشد.»
يادداشت ها در داروخانه به دست وارث ناخلفي مي افتد و بيش از 40 ميليون نفر را تا امروز در عذاب اليم كندوكاوهاي روانكاوانه ترس و خشونت يك قاتل كه اسير وسواس هاي بيمارگونه است، شريك مي كند.

وبلاگ همه چیز درباره نیروگاه وبلاگی تخصصی درباره نیروگاه است که به صورت تخصصی به مطالب مرتبط با نیروگاه اعم از مکانیک, ابزاردقیق والکتریک میپردازد